رامسر - ۸ تیر ۹۰

رامسر

 
آقا مرتضی شون* (شوهر دختر خاله راحله) نزدیک رامسر ویلا گرفته بود ما رو هم دعوت کردند.

چهارشنبه (8تیر) بعد از ساعت حدودای 3 عصر بود که با راحله و محمدمهدی (برادر راحله) از تهران راه افتادیم تو راه صحبت این شد که از کدوم جاده بریم. محمد مهدی می گفت درسته که جاده رشت اتوبانیه ولی خیلی دور میشه و جاده چالوس با وجود شلوغ بودنش زمان کمتری می بره، تصمیم هم بر همین شد، البته نزدیک 7 ساعتی تو راه بودیم، ولی انصافا به با صفا بودنش می ارزید.

البته با توجه به اینکه من گواهیناممو سال 81 یعنی چند ماه بعد از صدور گم کردم و کپی رنگیشو هم چند روز پیش گم کرده بودم و فقط یه کپی سیاه سفید دستم بود شاید بهتر بود این انتخابو نمی کردیم ولی خوب حداقل باعث شد تمام مسیر به فکر رعایت قانون باشم.

توصیه اولم اینه که اگه تصمیمتون جاده چالوسه حتما باک ماشین رو پر کنید، من که حدود یک سوم بنزین داشتم، بعد از کرج ترافیک شروع شد و سر بالایی و کولر و ... کمبود پمپ بنزین ... از گچسر (اوایل مسیر به نسبت فاصله) که رد شدیم و پمپ بنزین پیدا نکردیم داشتیم نا امید می شدیم که دیدیم یکی کنار جاده تابلو زده "بنزین". خدا نگذره از آدم سودجو بنزین 700 تومانی رو 1500 می گفت، 10 لیتر ازش گرفتیم و با چونه 11000 تومان دادیم و رفتیم.

کلا به جز ترافیک اول جاده، بقیه راه شلوغ نبود ، البته از چالوس تا رامسر حدود 50 کیلومتر جاده در حاشیه دریا هست که شهر های اونجا هم شلوغ بود.

نزدیکای ویلا چراغ بنزین دوباره روشن شد ولی دیگه گفتیم بریم که برسیم چون هممون خواب بودیم ... ساعتای 10 رسیدیم

مجموعه ویلای امام رضا حدودا 5 کیلومتری رامسر جای خیلی با صفایی بود که ویلاهای دو طبقه و 4 واحدی داشت،

آقا مرتضی و صدیقه خانوم با مهدیار (7ساله) و ستاره (7 ماهه) با سمند اومده بودند.

مصطفی و محمد حسین هم با 206 اومده بودند...

این دوتا پسرخاله های راحله هستند

مصطفی دانشجو 22 ساله و کلا خوشحاله .. عشق ماشین و سیستم و ارتفاع دادن و .. این چیزا

محمد حسین هم لیسانس (سرباز که از این پس بهش میگیم سرهنگ 25 ساله

خلاصه شام سالاد الویه که از تهران آورده بودند خوردیم و شب هم آقایون تو حال و خانوما تا اتاق خواب خوابیدند ...

به جز آقا مرتضی همه گرمایی بودیم که آقا مرتضی هم شبا لطف می کرد از نعمت پتو بهره می برد تا کولر گازی تا صبح روشن باشه.




جواهرده


5شنبه صبح صبحانه خوردیم و از اونجایی که خوشبختانه ما بنزین نداشتیم با 2 تا ماشین به طرف جواهرده راه افتادیم، جواهرده حدود 20 کیلومتر با رامسر فاصله داره جاده فوق العاده با صفا (کوهستانی و جنگلی) تو مه و هر چی بگم کم گفتم .. البته چند صد متر آخر بسیار باریک میشه که دو تا ماشین از کنار هم رد نمیشن و سر بالایی شدید که 206 به زور میومد، و وقتی بعد از کلی بنزین سوزوندن و لاستیک سائیدن می رسیم به جواهر ده می بینم هیچی به جز یک آبشار تقریبا قشنگ نداره. حقیقتا اگه جاده اش با صفا نبود همونجا سرمونو می کوبیدیم به دیوار، توصیه دوم من اینه که هرگز برای جواهرده به جواهرده نرید.

تو راه برگشت یه جا وایستادیم و فرش انداختیم و بساط جوجه به پا کردیم و یه جوجه باحال زدیم و استراحت و ....!!! و حرکت کردیم به طرف رامسر، از اونجایی که شمال بدون دریا رفتن قبول نیست رفتیم ساحل طلایی تو رامسر و من و مهدیار و آقا مرتضی رفتیم دریا، راحله و صدیقه خانوم هم قسمت خانوما، محمد مهدی و مصطفی و محمدحسین که کمی سوسول تشریف داشتند لب ساحل نشستند مبادا آفتاب پوستشونو بسوزونه!

دیگه حدودای ساعت 7 بعد از ظهر زدیم بیرون و نیم ساعتی همه لب دریا نشستیم و شن بازی و عکس و چایی و ... رفتیم رستوران نمی دونم چی پیتزا و ساندویچ زدیم و برگشتیم ویلا

می خواستیم یه فوتبالی بزنیم که باز محمدمهدی و مصطفی سوسول بازی در آوردند و نیومدند .. من و راحله یه تیم شدیم و سرهنگ و آقا مرتضی یه تیم. در کمال نا باوری و با نمایان شدن استعدادهای راحله ما بردیم.

رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدیم.

جمعه صبح قرار بود زود برگردیم تا به شلوغی نخوریم که ظاهرا بخت با ما یار نبود، هم دیر بلند شدیم، هم تصمیم بر این شد که بریم یه قدمی دم ساحل بزنیم و عکس بگیریم که البته ما قبلش رفتیم بنزین زدیم تا دیگه خیالمون راحت باشه، تا راه افتادیم نزدیکای ظهر بود که تصمیم بر این شد به جای اینکه تو حاشیه دریا تا چالوس بریم راهمونو از عباس آباد کج کنیم به سمت کلاردشت و از اونجا تا مرزن آباد که در واقع چالوس رو دور زدیم

جاده کلاردشت فوق العاده با صفاست و از نظر مسافت با اینکه بریم چالوس تفاوتی نداره که خوب پیچ و خمشو هم میشه به شلوغی چالوس در کرد، بعد از مرزن آباد همه حسابی گرسنه بودند، گفتند ما جلو بریم تا یه رستوران خوب وایستیم، مارو جلو انداختند چون می دونستند هر تصمیمی که مخالف نظر راحله باشه برای همه به خصوص من عواقب سنگینی داره.

خلاصه بعد از مرزن آباد به شدت ترافیک شد که ما هم برای خلاصی از اون ترافیک اولین رستوران وایستادیم و غذای شور  و کم و گرون خوردیم!!! (توصیه بعدیم اینه که تنظیم کنید ناهار تو جاده چالوس نباشید)

بعد از ناهار از اونجایی که آقا مرتضی شون تصمیم داشتند از طرف دیزین و فشم برن تهران تا از شرق در بیان خداحافظی کردیم و راه افتادیم

اوایل جاده شلوغ بود ولی از حدودای 5 که یک طرفه شد (به خاطر عصر جمعه) جاده روون شد، از اونجایی که راحله عقب دراز کشیده بود و پلیس هم به سبقت ها کاری نداشت منم گازشو گرفتم طوری که هر 10 دقیقه راحله یه بار می گفت آروم تر و دوباره بر می گشت به خلصه (بین خواب و بیداری)

داشتم با سرعت می روندم که محمد مهدی گفت چرا ساکتی؟ گفتم دارم از زیبایی های خدا استفاده می کنم که همونجا یه چیزی مثل سنگ خورد تو گردنم، فکر کردم از ماشین جلویی پریده با دست از تو یقه ام برداشتمش .. چیزی نبود جز یک زنبور عسل!! (نزدیکمون پر کندو بود) پرتش کردم رو زمین، کل بدنش نقش بر زمین شد به جز نیشش که تو دستم مونده بود که با کمک محمد مهدی از دستم در اومد .. توصیه بعدیم اینه که نزدیکای کندو حتما شیشه ها رو بالا بدید ... البته نگفته نمونه بعدش که سوزشش خوب شد احساس کردم اینم واقعا از زیبایی های خدا بود که حقیقتا برام لذت بخش بود.

آخرای پیچ و ماویچ بود که از محمد مهدی پرسیدم سرهنگ اینا جلو هستند یا عقب اونم گفت مگه تو گذاشتی یکی ازت جلو بزنه که جلو باشن ...(راست می گفت تو این دوساعت فقط یه زانتیا جلو افتاد که اونم از ترس این که پلیس باشه بهش راه دادم)

دیگه پیچای جاده تموم شده بود و نزدیک کرج بودیم که به اصرار راحله برای خوردن چای وایستادیم کنار... وقتی پیاده شدم و چشمم به ماشینایی که از کارم رد می شدند افتاد کلی حالم گرفته شد... آخه واسه گرفتن تک تکشون کلی زور زده بودم.)

چای خوردیم و حرکت کردیم از کرج هم به امر راحله خانوم از جاده مخصوص برگشتیم که البته به نظر خلوت تر می رسید ولی چراغ زیاد داشت. تهران هم یه اشتباه فاحش کردیم و از ستاری انداختیم که حدود یک ساعت تو ترافیک چند صد متری بودیم و از خروجی اول پیچیدیم طرف شیخ قضل الله و رفتیم خونه سریع دوش بگیریم که شب عروسی دعوت بودیم (دامادی شریف خانی بود) که خوب شانس آوردیم چند دقیقه ای قبل از شام رسیدیم.

- این متن ممکن است به پیشنهاد شما ویرایش شود

*ما تهرانی ها میگیم آقا مرتضی اینا .. سبزواری ها می گن آقا مرتضی شون

حالا همچین می گم ما تهرانی ها کسی ندونه فکر می کنه جد اندر جدمون تهرانی بودند.

آلاشت - دریاچه شورمست

بر این شدیم سفرنامه و سفرک نامه هامونو بنویسیم تا هم خاطراتی باشه و هم اگه کسی خواست به  اینجا ها بره بتونه اطلاعات لازم رو کسب کنه.



پنجشنبه 5 خرداد 90

 آلاشت

 آلاشت تو جاده فیروزکوهه، از تهران که حرکت کنید فیروزکوه و ورسک و پل سفید را که رد کردید (200 کیلومتر)  البته توصیه می کنم سبقت غیر مجاز نگیرید و تند نرید چون پلیس کمین کرده هم داره که منو گرفت و طرف آدم با معرفتی بود، نصیحت کرد و یک کم سرمون داد زد و گفت برید ولی مراقب باشید.

 بلافاصله بعد از پلیس راه پل سفید (از طرف تهران بعد از ژل سفید) سمت چپ جاده تابلویی هست که روش چیزی ننوشته به جز "دانشگاه آزاد سوادکوه" همونجا می پیچید به چپ و اول اون جاده تابلوی آلاشت 35 کیلومتر می بینید. البته از اونجاش 35 کیلومتر جاده پر پیچ خم و خطرناک هست که اگه با سرعت مطمئنه برید حدود 50 دقیقه تو راه هستید ... ما که شب به اونجا رسیدیم درسته مناظر دیده نمی شد ولی خیلی با صفا بود، هواشم تقریبا سرد بود.

از اونجایی که چراغ نداشت جاده، وقتی چراغای ماشین رو خاموش می کنید ظلمات زیبا و ترسناکی پدید میاد .. البته مراقب باشید تو دره نیفتید ... من که داشتم با سرعت بالا می روندم و هی چراغ رو خاموش  و روشن می کردم که دیدم راحله فوت کرد تو صورتم ... پرسیدم چی کار می کنی جواب نداد! دوباره یک دقیقه بعد فوت کرد تو صورتم که دقت کردم دیدم داره زیر لب قل هو الله می خونه و دور و بر و فوت می کنه .. این شد که تصمیم گرفتم ادامه مسیر رو با چراغ روشن و سرعت مطمئنه برونم.

ساعت 11:30 شب رسیدیم به آلاشت که از قبل تلفنی با مرکز نمی دونم چیه شهرداریش هماهنگ کرده بودیم برای سوئیت، گفته بود 40 هزار تومن .. یک سوئیت تمیز دو تخته و آشپزخونه اوپن (باز) گاز و یخچال و ظروف و کتری ، دستشویی و حمام تمیز ، تلویزیون بسیار کوچیک و دو عدد شوفاژ گرم.

خلاصه ما شروع کردیم به چونه زدن که طرف گفت قیمت مقطوعه و امکان پایین اومدن نیست و به خاطر تلفن ما این سوئیت رو به کسی نداده و برامون نگه داشته!!! که بعد از هماهنگی با راحله بهش گفتم ممنون و خداحافظ (اگه کوتاه نمیای) اونم که فکر می کرد ما ساعت 11:30 شب نمیریم گفت خداحافظ ... منم که خودمو آماده خوابیدن تو ماشین کرده بودم ماشین رو روشن کردم و دور زدم و اومدم برم که یک آقای دیگه اومد گفت این وقته شبی خانواده رو کجا می بری منم گفتم یک فکری می کنم که گفت بیا من راضیش می کنم به 35000 با اینکه بازم می شد ناز کرد دلم واسه یارو سوخت سرشو پایین انداخته بود کلید رو داد به من مدرک هم خواست که یک کپی رنگی گواهی نامه دادم که نگاهشم نکرد و رفت. خلاصه شام همونجا خوردیم و خوابیدیم.

فردا صبح دیدیم از پنجره این سوئیت ویوی (نما) زیبایی از دره و کوه داره .. خلاصه صبحانه نخورده زنگ زدیم یارو که اومد کپی گواهینامه رو داد و 35 تومن رو گرفت و رفتیم.. ناگفته نماند اگه اصل گواهینامه ام گم نشده بود یا یک کپی دیگه داشتم و به خدا اعتقادی نداشتم راحت می تونستم بدون خبر برم و پولی هم ندم.

 آلاشت به جز مناظر زیبا و موزه (که من علاقه ای ندارم) و یک رصدخانه، ظاهرا چیز خاصی نداره ما هم صبح به قصد دریاچه شورمست راه افتادیم.



دریاچه شور مست

خوب این دفعه توی روشنی اون 35 کیلومتر جاده با صفا رو اومدیم که البته یه جا نگه داشتیم و صبحانه ماست و پنیر محلی که دیشب خریده بودیم هم خوردیم، کلا جاده باحالیه یه چیزی تو مایه های جاده امام زاده داوود خودمون ولی با صفا تر

به پل سفید که می رسیم به سمت تهران حدود یک کیلومتر میریم که سمت راست یک تابلو هست که این بار بزرگ نوشته "دریاچه شور مست" یک کمی که تو این جاده جلو میریم جاده سنگ لاخی میشه و البته به چند دوراهی بی تابلو هم می رسیم که پیشنهاد می کنم برای اینکه مثل ما بی دلیل ماشین رو رو سنگلاخ راه نبرید از یک راه بلد مسیر رو بپرسید.. البته ظاهرا می خواد آسفالت بشه و بهش رسیدگی بشه. حدود 5 کیلومتر تو اون جاده میریم تا به دریاچه شورمست می رسیم.

یک دریاچه کوچیک ولی دیدنی .. هوا کمی شرجی و گرمه (اوایل خرداد) ، یک سالن فوتبال دستی و پینگ پنگ داره، کنار دریاچه یک جا به درخت بلندی یه تاب وصل شده که ملت سوار میشن و رو دریاچه تاب می خورن ، اگه سوار نشید از دستتون میره، دو تا پسر با معرفت هم کنار تاب ایستادن که هر کی سوار میشه تابش می دند. البته وقتی پیاده شدیم و طرف گفت هزار تومن فهمیدم راجع بهش اشتباه فکر می کردم.

یک قهوه خونه هم داره که البته ناهار هم داره، دستشویی تمیز که روش بزرگ نوشته نفری دویست تومن. و کلی مناظر زیبا و دیدنی (خوراک عکس گرفتن)

خلاصه نزدیکای 1 ظهر راه افتادیم به سمت تهران حدودای ساعت 4 بود که دیدم راحله چند دقیقه ای بود که هیچی نمی گفت (این اتفاقی هست که به ندرت می افته) علت رو جویا شدم و فهمیدم چون ناهار نخوردیم ضعف کرده .. خلاصه واسه اینکه به ترافیک عصر جمعه نخوریم به صورت توافقی توقف نکردیم تا رسیدیم به تهران که ناهار هم رفتیم پیتزا پرپروک در میدان شهرداری سعادت آباد.

البته نا گفته نمونه که تو جاده فیروزکوه تهران پلیس به خاطر سرعت 124 نگهمون داشت و بعد از کلی التماس که من کارمندم و حقوق بگیرم و ... به جای 30 هزار فقط 7 هزار تومن نا قابل جریممون کرد. توصیه می کنم تند نرید، دوربیناشون زوم خوبی داره از تو دوربینش نگاه کردم، یک پژو با سرعت 130 میومد که با چشم غیر مسلح تقریبا دیده نمی شد ولی آقا پلیس راننده رو هم به خوبی می دید،

خلاصه این بود سفر ما، توصیه هم اینه که اگه فقط دریاچه شورمست می خواین برید صبح زود جمعه راه بیفتید که بی خودی پول سوئیت ندید، ولی راحله می گه اونجا جای دیدنی زیاد داره که می ارزه 5 شنبه صبح بریم و دیدن کنیم و شب آلاشت بخوابیم و ادامه بازدید جمعه باشه.

 

؛این مطلب به پیشنهاد شما ممکن است ویرایش شود؛

 

 

بخش نظرات

الان بعد از ۷ ماه فهمیدم بخش نظرات این وبلاگ نیاز به تائید داره!!!! با خودم می گفتم چرا هیچ نظری اینجا نیستُ‌نگو ۵ تا نظر همون هفته اول اومده و من ندیدمُ خلاصه شرمنده.. البته چون دو تا نظرش همون نظر مزخرفی بود که من بدم میاد پاکشون کردم ... می دونید که چیو می گم ؟

؛وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن؛ یا ؛عجب با حال می نویسی بهم لینک بده تا بهت لینک بدم؛

در آخر از دوستان می خوام که ایمیل یا وبشونو زیر نظر بنویسن ... و در آخرتر عذر می خوام که این وبلاگ هم مثل وبلاگ های قبلی دیر به دیر به روز میشه

سعی می کنیم اینجور نباشه زین بعد


زندگی جدید من

و اینک بهار ....

بزرگترین تحول زندگی بشر بعد از مرگ ازدواجه
حالا که مرگ دست خداستُ بزرگترین انتخاب ازدواجه
اینجانب مهدی در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۸۹ مصادف با ۱۴ رمضان ۱۴۳۱ مصادف یا ۲۵ آگوست ۲۰۱۰ زیباترین انتخاب زندگیمو کردم و وارد نیمه دوم زندگی شدم که زندگی با همسر عزیزم راحله است
نیمه نه به معنای دو قسمت بودن که هنوز بخشی از زندگی بعد از مرگ خواهد بود.
و نه به معنای برابر بودن که قطعا هر چقدر این بخش از زندگی زمان ببره با ارزش تر از نیمه اول خواهد بود.