گنجشک من

تو اتاق نشسته بودم که صدای تقی اومد، یه چیزی خورد به شیشه، تو حیاط رو نگاه کردم، یک گنجشک رو زمین افتاده بود، چند تا گربه دورو برش بودند، بال گنجشک زخمی بود، هی می پرید و به شیشه می خورد ولی نمی تونست پرواز کنه، گربه ها هم اذیتش می کردند.


رفتم تو حیاط، گنجشک رو آروم برداشتم، آوردم تو خونه، بالش رو باند پیچی کردم، بهش غذا دادم، آرومش کردم... روزها گذشت، می بردمش بیرون، رو شونه هام می نشست، وقتی گربه ها بهمون نزندیک می شدن پیشتشون می کردم، گنجشک من با اقتدار و لبخند بهشون نگاه می کرد، گربه ها با حسرت و حرص نگاه میکردند،


وقتی گنجشک من با من بود همه وجودش غرور بود و قدرت، حاکم همه دنیا بود، همه چی داشت، گربه ها براش مثل یه مشت مورچه بودند ...


تا اینکه یه روز من مردم، آره مردم (Mordam)


گنجشک من تو خونه بود، چند روز گذشت، گرسنه بود، غذا می خواست، بلد نبود شکار کنه، بلد نبود پرواز کنه، بلد نبود از خودش دفاع کنه،

روزی که جنازه من از خونه بیرون می رفت برق خوشحالی تو چشم گربه ها دیده میشد، لحظه شماری می کردند که انتقام همه این روز ها رو بگیرند،


اون روز ها که زنده بودم همه آرزوم این بود که قشنگ ترین دنیا رو برای گنجشکم بسازم، فکر می کردم دارم این کارو می کنم...


ولی حالا یک گنجشک تنها و بی دفاع .... یک مشت گربه حریص و ... جسم بی جون و بی توان من ...


گاهی همه چیز فراموش میشه... گاهی احساس می کنیم به جای خدا داریم دنیا رو می گردونیم ... خدایا هوای گنجشک منو داشته باش.. این دعایی هست که وقتی زنده بودم باید می کردم

نظرات 9 + ارسال نظر
سراب سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

سفرنامه تبدیل شده به حرف دل!!!!
خیلی قشنگ بوددددددددددد.....کلی حال کردم
ولی این گنجشکه کیه؟ چیه؟!!!!

سراب سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ق.ظ

راستی یادم رفت بگم چقدر خوبه که به جز سفرنامه ها همیشه اینجوری بنویسی.....

سراب جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ

اینقدر دیر به دیر اپ میکنی دیگه همه ازت قطع امید کردن دیگه نمی ان چک کنند

مسافر کوچولوی شهریور چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ب.ظ http://littleprince1364.blogfa.com/

من اومدمممممم!
خیلی خوب بود... گنجشکت استعاره از مخمل نبود؟ شوخی نمودیم!!

وبلاگت داشت تار عنکبوت می بستا، خوبه یه تکونی دادی بهش که سال نوئی کهنه نمونه طفلی، من که نرسیدم باز! وبلاگم داره می کپکه دیگه!

sahar شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ب.ظ http://delebegharar.persianblog.ir/

سلام دوست قدیمی
زیبا بود
اینم وبلاگ جدیدمه :
http://banooyesharghi1.blogfa.com/

س.الف شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ

متن قشنگی بود ولی باور کن وقتی خوندم فکر کردم اشتباهی وبلاگ مسافرکوچولوی شهریور رو باز کردم! جدی میگم

باران یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ق.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

واااااااااااااااااااااا...معلومه استعداد نویسندگی توی خون این خانواده هست

منم شک کردم وبلاگ خودته یا اشتباهی اومدم!

سعی کن تا آخر سال حداقل یه مطلب دیگه بذاری..داشت دیگه یادم میرفت وبتو....

بسیار عالی بود در ضمن...کلا اگه همه چیز رو بسپریم به خدا و همه کارمون فقط برای خدا باشه عالیه...حیف که هی یادمون میره

مسافر کوچولوی شهریور شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ب.ظ http://littleprince1364.blogfa.com/

چرا همه به خواب زمستونی که نه دیگه به خواب سالانه فرو رفتن...
کجایی؟ نیستی نمی نویسی...
از بس اومدم و رفتم و خبری نبود دیگه پُکیدم! :)

س.الف چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ

آخرین اخطار:
اگه تا آخر همین ماه وبلاگتون رو آپ نکنید دیگه سر نمی زنم. گفته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد